حیف که اوقات ما تمام هبا شد


عمر گرانمایه صرف چون و چرا شد

ما حصلی خود نداشت غیر ندامت


حیف ز عمری که صرف مهر و وفا شد

آنکه جمٰال تو دید بی دل و دین گشت


و آنکه وصال تو یافت بی سر و پا شد

یار شد اغیار و روزگار دگر شد


روزی کافر مبٰاد آنچه به ما شد

دین و دلی داشتیم و خاطر جمعی


زلف پریشان و چشم مست بلا شد

غیر نکرد آنچه ما ز خویش کشیدیم


هجر نکرد آنچه روز وصل بما شد

دربدر افتاد و اختیار نماندش


از درت آنکو به اختیار جدا شد

مرگ رضی موجب ملال تو گردید


زنده بلا بس نبود مرده بلا شد